سفارش تبلیغ
صبا ویژن

91/10/24
12:33 عصر

حداقل ارتباط

سالک

انّ ربی و ربک ... همانا پروردگارمن و پروردگارتو


شکر به این حداقل ربط با پیغمبر

 

شکر


91/7/21
4:43 عصر

بازی در زمین خاکی پشت کشتارگاه

سالک

می خواستم Background   گوشیم رو عوض کنم

منو--› تصاویرمن --› شکوفه, (چند روز بعد) رز , منظره , نقاشی , شهید مورد علاقه ام

همه زیبایی های دنیا فقط و فقط یه جا قابل جمع شدنه و اون درون انسان رشد یافته و عاشقه . هر چقدر عاشقتر و

رشد یافته تر، زیباتر. انرژی که از یک انسان خوب می شه گرفت از هیچ مخلوقی در این عالم گرفتنی نیست .این طور

آفریده شدیم! سندی هم بهتر از تبریک خدا به خودش برای خلق آدم نیست.

رفته بودیم خیابان!

انواع و اقسام صحنه های مفرح! در حال نمایش بود مانتو در حد پیراهن مردونه همراه جوراب شلواری! لوازم آرایش

خالی شده، روی صورت قشنگ و صاف و لطیف دخترکان نوجوون ایران که ساعت به ساعت با خواهران نجیب

هالیوود هماهنگ می شد ، موهایی که نود درصدشون از زیر پارچه ای که قرار بود روزی پوشاننده باشه بی محابا

بیرون زده بود،نگاههای معنا دار و کرشمه های شیطانی  و در نهایت استعدادهایی در حد المپیک که به بازی در زمین

خاکی پشت کشتارگاه بسنده کرده اند.

و ما که شدیدا شاد و مفرح شده بودیم,  خسته اما با لبخند به خانه برگشتیم و گفتیم برویم اول اول بسازیم انسانیت

تحلیل رفته مان را چرا که انسان اگر انسان باشد هم مفرَح است وهم مفِرح.

 


91/7/17
5:27 عصر

سرآمد کاباره های اروپا در ایران!

سالک

از قضا به تازگی گذرمان به روستای دورافتاده ای در آن سوی پایتخت افتاد و از بوی بد این دور

افتاده هوش از سرمان نیز هم.در این میان به گوش رسید ،مجتمع وسیع و شکیل روبرویتان که

قبل از بیداری، لعبتی بوده برای خودش؛ کاباره بخت برگشته ای است سرتر از کاباره های اروپا تا

جوانهای بخت برگشته تر روستا،  اوقات عمر در آن بگذرانند.از آنجا که صاحب کاباره ها که از

کسادی متنفر بودند با یک بشقاب ناقابل احتمال ریسک سرمایه گذاری را پایین آورده و سرو ته

قضیه را ارزان هم  آوردند؛در خیالها بدون سوخت و سوز کاباره ها ساختند و لالایی خواندند برای

انسانیت که مبادا روزی بیدار شود .

خسته بودم از این نیمچه سفر اما "قُلْ سِیرُواْ فِی الأَرْضِ ثُمَّ انظُرُواْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ "

شارژم کرد.


91/6/7
4:31 عصر

امان از سر دسته متحجرا

سالک

مینالم نه از یک برخورد ،بلکه از یک تفکر!

سر چه موضوعی مهم نیست. مهم، نحوه تفکر ،منش و برخورده.

از دید من انسانهای آزاداندیش خصوصا در این زمان خیلی کمند اما بسیار هم لازم و مورد احتیاج.

در بعضی عروسی ها، سلف سرویسی 
 پذیرایی میکنن و شما هم لذت می بری که چقدر

خوب چیدن و از هر چیزی که میلت کشید می کشی! اما می خوام بگم علاوه بر این

سبکپذیرایی -که البته دوست ندارم- خیلی رفتارهای ما هم سلف سرویسیه اون هم نه فقط در

قشری که دین داری ضعیفی دارن و برای فرار از تکلیف به هر چیزی که می پسندن بسنده می

کنن بلکه یک سری افرادی که به ظاهر دین دار هم هستن رفتار سلف سرویسی دارن. 

یه فردی در آشناها بدون اینکه من کاری باهاش داشته باشم چند بار بدون اینکه ازش سوالی

بپرسم در موقعیتهای مختلف تذکراتی بهم داد یکیش به جا بود و ازش ممنون شدم اما دفعات

بعد با این که در اون زمینه بی خبر هم نبودم تذکر که چه عرض کنم تحکم می کرد در صورتی

که به جا هم نبود. نمی دونم ظرفیت نداشت و دفعه اولی باعث شد میدون پیدا کنه یا... با وجود

اینکه علی رغم ادعای زیادی که داره اشتباهات بسیار واضحی کرده بود من عکس العمل

خاصی نشون نداده بودم به این امید که خودش متوجه شده یا پیش می آد یا سر فرصت

مناسب اگه لازم بود بهش می گم.حالا تصور کنید من با این همه ماده تبصره و اون با قاطعیت و

جزمیت بی مانند و کلافه کننده که حتی یک درصد هم احتمال خطا نمی داد، تازه اون هم در

موضع نادرست و نابجا!

یه بار هم در یه شهری که انتظار چنین برخوردایی رو داشتم زن و شوهری در اتوبوس ردیف اول

خانمها نشسته بودن خانمی به محض سوار شدن صدا بلند کرد به توهین و تهمت زدن ،مرد با

درخواست راننده و نه حرفای اون زن،چند کلمه اعتراض کرد و رفت قسمت مردونه

جالب اینجاست که هیچ کس هیچی به زنه نگفت. بعد آروم شدنش، باهاش که صحبت می

کردم معتقد بود برای کفش قرمز باید نهی از منکر کرد و ... تو طول صحبتش با قاطعیت عجیب

بدون اینکه به من نگاه کنه حرف می زد و تصور می کرد با این رفتار می تونه شهرش رو از

آفات حفظ کنه!

حرفم سر جزمیت بی جاست این تیپ آدما هر چیزی رو که تا یه سنی یاد گرفتن و با روحیه

و سلیقه شون سازگاری داشته گرفتن و به معنای واقعی چسبیدن! و دیگران رو هم به جرم

نچسبیدن به اون چیزی که اینها روی میز تفکراتشون چیدن برچسب میزنن و با اینکار می خوان

به هر قیمت که شده برتری خودشون رو اثبات کنن البته آوردن این مثال برای اینها کم لطفیه

اما اگر واقعا دنبال راهن باید بدونن پیامبر با وجود اینکه بهترین خلق بود و به اون چیزی هم که

دعوت می کرد یقین داشت یک لحظه هم از در تحکم و اجبار و عصبیت وارد نشد چه

برسه به امثال ما که سراسر نادونی هستیم و محتاج فهم بهتر.

به نظر من اصول گفتگو بین خیلی هامون دچار اشکاله و فرقی هم نمی کنه با کدوم تفکر و

در کدوم حزب و چه شکلی باشیم اصلا تحجر راستی و چپی نداره .چرا مصرانه سعی در پیروی

از بزرگترین متحجر 1 هستیم ؟ 

 باید به حرفی که می زنیم مطمئن باشم ، واقعا دنبال حق باشیم و از اخلاق بزرگا یاد بگیریم


تا اینقدر دور خودمون نچرخیم و مشکل درست نکنیم .

افکار رو باید ویروس زدایی کرد تا عقل که راهنمای باشعور درون ماست راه خودشو که خوبم

بلده آزادانه بره.دلم برای انسانهای واقعی تنگ شده انسانهایی مثل علامه طباطبائی که آقای

دینانی در موردشون می گفت آزاد اندیش تر از ایشون ندیدم!

------------------
1.شیطان

 


91/3/25
8:23 عصر

گنجشکها همه خوبند!

سالک

            

گنجشکها!

این معمولی ترین، دم دستی ترین و همه جا یاب ترین موجود به تمام معنا متحرک را می

گویم که از گرگ و میش صبح تا گرگ و میش شب آنی و کمتر از آنی به آرامش روی خوش نشان

نمی دهند. وقتی پشت پنجره اتاق دسته جمعی گعهده می گیرند آنقدر أن کله کوچک و چشمان

سیاهشان را به اطراف می گردانند که فکر می کنی الساعه پتانسیل انرژی
هسته ای ذره ذره

در حال آزاد شدن است!به هر کدام از موجوداتی که متحرکند -و همین ویژگی شان برای من

یکی یک دنیا جالب است-که برسیم، به یک اصل انکار نشدنی اعتراف می کنیم  و آن اینکه شما

در هر جای دنیا که باشید از گنجشک،اسب،سنجاب ،دارکوب،پنگوئن،کوالا و ... یک انتظار بیشتر

ندارید و آن همان چیزی است که تا به حال از هم نوعانش دیده اید .

                           گنجشک

حقیقت این است که گنجشکها همه خوبند ، اسبها همه

خوبند و سنجابها هم. چون همانی اند که باید
باشند بدون

کوچکترین تغییری در روحشان و آلودگی در خلقتشان.

انسان اما همه جای دنیا یکی نیست! خوب دارد، بد دارد

یک خوب خوب هم دارند که  می توانند خود را با او میزان

کنند و او شاقول آدمیتشان باشد راستی شاقول آدمیت

ما یتیمان کجاست؟  

                 


90/11/14
7:46 عصر

اندر ماجراها

سالک

ماجراهای ما با خدای همه کاره و به زعم ما زمینی ها گاهی... حکایت غریبی است

حکایت غریبی از دلتنگی ها ،ترس ها،امید ها، بی باکی ها،دلدادگی ها و هزاران "های" دیگر.بعضی از ما

مثل یکی از دو بلدرچینی که مدتی است مهمان خانه ما شده اند، بی تاب رسیدن به نان و نوایی و البته

با اندکی بیم و امید سراغ نعماتی که دست صاحب خانه است می رویم
و برخی نیز چون دیگری بدگمان

به آنکه در پناه گرم و امن خانه اش و چرب و شیرین لقمه هایش روزگار سپری می کنیم از سایه نام و

یادش و توهم دائمی غضب جلالیه اش می گریزیم.

انتخاب با ماست بر سراین خوان همواره نانش را با طعم بی مهری و سوءظن بخوریم تا هیچ وقت یک

لقمه خوش از گلویمان پایین نرود یا بی هراس بافته های خیالی،دل و عقل به مالک دهیم و با جسارت

نه با تهور و با خوف نه یاس و با امید نه آرزوهای دراز طعم شیرین لقمه هایش

را بچشیم.

روایت است که خوف و رجاء مومن را که وزن کنی هم وزن در می آیند.


90/10/12
2:35 عصر

مردن زندگی

سالک

بمبماران جزء روزمرگی مون بود و خیلی وقتها به دیدن آفتاب فردا امیدی نداشتیم. شهر ما،

خرمشهر همیشه در لیست بود.این ها حرف های حمید بهرامی ،قوی ترین کمیک استریپ کار

ایرانی -  به قول برخی اهل فن-است. یکی از طر های بهرامی یک دومینوست. دومینویی که

به صورت دایره ای چیده شده و در انتهای آن یک قبر است. بر روی هر تکه از آن عکسی از

مراحل زندگی انسان اعم از نوزادی، کودکی، نوجوانی و ...نقاشی شده.دومینو تا نیمه فروریخته
و بر روی قبر دو نفر ایستاده اند،یک فرد صلیب به دست و یک کشیش با کتاب مقدس که هر دو
در حال نگریستن به ملک الموت سر تا پا سیاه تبر به دستند که به سرعت به سمت عصایی

که ریزش دومینو را متوقف کرده می دود.

الان اما از بمباران و آژیر زرد و قرمز و دلهره مردم خبری نیست همه در امنیتند و رفاه.
 آن زمان

نمردن دستاوردی بزرگ بود و الان پیدا کردن راههای جدید علمی برای سه رقمی کردن عمر

انسان،آن زمان مردم برای آوردن سرمایه ملی سر سفره هایشان با گالن در به در کوچه ها

بودند و الان به لطف پکیج تفاوت فصول را هم نمی فهمیم ،آن موقع برای وصل کردن پیوند

فامیلی در سال چند بار سر سفره هم می نشستیم و الان پا روی پا می اندازیم و صله رحم

مجازی راه می اندازیم، آن زمان جهاز دختران شامل ضروریات زندگی بود و این زمان زندگی

بدون ریز تا درشت بازار مدرن اصلا نمی گذرد،دستمزدهای آن موقع شده شارژ تلفن همراه این
زمان،آن موقع ترس حمله دشمن و آژیرها لبخند از لب مردم می ربود و الان با وجود چند شبکه

تفریحی ماهواره ای و انواع سرگرمی ها طبعا دل مردم باید شاد باشد و به لبها لبخند .

با وجود اینکه همه چیز در دنیای مدرن به طرز اعجاب آوری سعی می کند بشر مرگ را فراموش
کند و سایه آن هم رویت نشود اما نمی دانم چرا برخی هر روز آرزوی مرگ می کنند ،آنهایی

که یک میلیون، پول خردشان است طعم شادی را کمتر می چشند .

آن زمان چشم مردم حداقل برای رصد جنگنده ها به آسمان بود و الان فرصت چشم برداشتن از
زمین نیست. آن زمان مردن ،زندگی می آفرید و
این زمان زندگی در حال مردن است.


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >