سفارش تبلیغ
صبا ویژن

94/3/2
8:34 عصر

آن دو پربها

سالک

خیال محال است اینکه تصور کنیم، می توانیم انگشتری با نگین درشت عقیق، زمرد، یاقوت، الماس, فیروزه و... را با نگین های مصنوعی هر کشوری حتی ساخت ایران عزیزمان، تزیئن کنیم، از ارزشش کاسته نمی شود ها! زمرد که زمرد است و الماس، الماس، اما تزئین هم نمی شود، فقط چشم ها به دیدن مصنوعات عادت می کنند و از اصل قضیه می مانند؛ توصیفات و تشبیهات امثال من از قرآن و اهل بیت، به همین مثال می ماند، آنها را فقط به واسطه ی خودشان، با نگین اصل اصل خودشان می شود تزئین کرد و بس.

پیامبرمان که حریص هدایت مردم بود، برای گم نکردن راه هدایت، تنها راه چاره را چنگ زدن دید، پس به آن امر کرد، چون چنگ زدن به قرآن و اهل بیتش تنها راه بود.

تعریف و تحسین و تحیّر، چنگ زدن، چسبندگی و پیوستگی نیست.

فقط بعضی محققین شرق و غرب نبودند که تحسین کردند و متحیر شدند و چنگ نزدند، و دیگران را متحیر کردند از حیرت کردنشان، خیلی از ماها هم همینطوریم، تنها از هانری کربن و امثال او  گله مند نشویم و تعجب نکنیم!!

قرآن از باطن باطن باطن بلند بالای عالم وجود، آویخته شده در عالم دنیّ دنیا، در قالب الفاظ خواندنی، تا پاکانِ چنگ آویخته را با خود ببرد آن بالا بالاهای بی انتها، تنها هم نیست، محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی و حسن و حسین و علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد و علی و حسن و حجة بن الحسن علیهم السلام، هم همراه آن آمدند تا پرچم و علم باشند، که در هر تصمیممان که با انواع شاخه های رو به پایین و جهنمی، رو برو می شویم، شاخه ی رو به بالا و بهشتیِ قرآن را نشانمان دهند و نهایت تلاششان را بکنند، با دستان ضعیفمان به آن بیاویزیم، تا شاخه که بالا می رود ما را هم از اینجا بکند و ببرد.

عهد و پیمان ما با خالقی که با چشمان خودمان می بینیم که خلقمان می کند، همین است، پرستیدنش، یعنی چنگ زدن به قرآن و اهل بیت، حالا حساب سر انگشتی بفرمایید کسی که خدا به او بهترین و بیشترین و کاملترین اجر1 را در وفای به این عهد داده، چگونه چنگ زدنی به این دو ریسمان داشته، و چگونه ابالفضل و نعم الاخ المواسی للحسین سلام الله علیه شده است.


__________________________________

1. زیارت حضرت عباس علیه السلام از زبان امام صادق علیه السلام، مفاتیح الجنان.


94/2/24
4:17 عصر

عاشق مجرم، مجرمین بی عشق

سالک

 

خراش برمی دارد، زخمی می شود، درد می گیرد، غمگین می شود، وجودم!

انت کما اُحب! تو که بی آلایشی و منزه، هر چه تعادل، تناسب، عظمت، پاکی، زیبایی، مهر و محبت، عطر خوش، صدای گوش نواز، دریاهای عجیب، آسمان های محیرالعقول ... که، از توست!

پس لابد زمانی من، فاعل آن­ها بودم، و شکی نیست که معلول ها، به علتشان برمی گردند؛ و گناهان به فاعل شان، و بمب های سعودی و اسرائیلی به مبداء هایشان.

و ما هم به تو، به تو که علت العللی، تنها پناهگاه و بهترین آن.

بزرگترین گناهمان توبه مستمر از عشق و معرفت به توست، که از اول کارمان در اینجا، همواره سفیرش را به سراغمان می فرستی اما، ما بی اعتنا...، توبه از محبت به تو کوله باری از بی محبتی و نمک نشناسی روی دوشمان گذاشته، عجب موجودات عجیبی هستیم ما! یا مجیر! از شر خودمان به تو پناه!

اما عاشقی، بی جرم رنجید، زخمی شد، به زنجیر کشیده شد، نحیف شد ـ تقریبا هم سطح با زمین ـ آخر، همه ی وَجه وجودش به سوی تو بود، و دیگران ناراضی از این وحدت و عشق، و نگران از شیوع این توحید، تو را کافی می دانست، روی انگشترش هم نامت، و این باورش را حک کرده بود «حسبی الله»، تو هم به پاداش این معرفت، کهف الوری و پناهگاه مردمانش کردی، او را که نامش، موسی پسر جعفر صادق(سلام الله علیهما) است.