پس از عمل جراحی از آنجا که تخت خالی کم داشتند مرخصش کردند, عوارض باقی مانده از
داروی بیهوشی, محتویات افکارِ پسرک موجه و مثبت و متین بیچاره را طوری بیرون ریخت
که پرستاری نماند مگر آنکه درباره زیبایی و زشتی اش نظر داد, تکه می پراند و پرت و پلا
می گفت.
پدر بزرگم نیز همان رفتار و افکار جوانی و میانسالی اش را دارد اما فشرده, چکیده,
بزرگ شده, با تکرار و بی زائده, دفتر تلفنی گویا و بی نقص است با دو سه ثانیه
جستجو, و این نتیجه ی ثبت آن همه شماره در انواع و اقسام دفتر تلفن هاست که
چیزی نمانده بود سر من که محبوبش هستم بر سر تنظیم و یکی کردن آن ها به باد رود؛
اگر کسی در گذشته برایش لایتچسبک بوده با آن همه سخاوت و بزگواری, مصرانه
پیراهنی که فکر می کند برای خودش است از آن بیچاره پس گرفته و پیروزمندانه
به تن می کند!
برای قانع کردنش برای راه رفتن با عصا, اطمینان از واریز پول هر چند ناچیز به حسابش
یا اطمینان سوری از وصول طلب از کسی که هیچ وقت بدهی به او نداشته و بنده خدا
تنها واریز پول آب و برق آ نها را به عهده گرفته و هر چه زیر بارش نمی رود تنها به کسی
که در گذشته هم از او حساب می برده متوسل می شوند؛ پیری سکوت افکارش را
عجیب شکسته, در این میان سهم محبت به اهل بیت مفصل و از عمق جان سر جایش
است, دقیق و بی خطا, از اسلام آوردن یهودی هنگام بردن علی برای بیعت اجباری تا
نفرین مردم شام توسط زینب؛
بیهوشی, پیری, خواب, همه نمونه هایی است از چشیدن آن عصاره ای که در حال
تهیه اش هستیم و مرگ چشیدن تمام و کمال یک عمر است.
طعم زندگی علی شیرین بود آنقدر شیرین که برنده شدنش را اعلام عمومی کرد.