کسی را ندیدم که بیش از او لبخند زند.
هر گاه لب به اندرز نمی گشود،یا وحی بر او فرود نمی آمد و یا یاد رستاخیز نمی کرد تبسم بر لب داشت.
می فرمود: گاهی دلهای خود را آسایش دهید.
به باغستان دوستانش میرفت.
از فشرده گوترین انسانها بود،اما در عین ایجاز ،تمامی آنچه را که می خواست بگوید بیان می کرد. نه زیاده گویی داشت و نه ناقص گویی. جمله هایش پی در پی بود و میان آنها لحظه ای خاموش می ماند تا شنونده سخنانش را در یابد و به خاطر سپارد.
پر گویان را سرزنش می کرد و می فرمود : منفورترین شما در نزد من پرگویان اند و آنانی که وانمود میکنند باهوشند و آنهایی که بی پروا لب به سخن می گشایند.
می فرمود:کسی که سخن برادر مسلمانش را قطع کند همانند کسی است که به صورت او چنگ زده است.
گاه در حضورش شعر میخواندند و چیزهایی از دوران جاهلیت نقل می کردند و می خندیدند واو هم لبخند میزد اگر سخن حرامی نمی گفتند یا عمل حرامی انجام نمی دادند مانع آنها نمی شد.
هر گاه در جمع به او هدیه میدادند به اطرافیانش می فرمود شما در این هدیه سهم دارید.
(برگفته از کتاب: نگین هستی نویسنده: حسین سیدی)