سنگینه بار روی دوشم رو میگم هر چی جلوتر میرم خودش بهم فهمونده البته چون خودم ازش خواستم
منو این طرف و اون طرف میبره
میگه این برات لازمه اینو باید بدونی
باید بدونی چی تو اطرافت داره میگذره
باید بدونی کجای کاری
کجا باید بری
همه اینها و بار گناهای خودم و کم کاریهام ،کارهایی که به عنوان یه بچه شیعه میتونستم انجام بدم و انجام ندادم، وقتهای زیادی که باید برای
وظایفم خرج میکردم و با کارهای دیگه پرشون کردم
میدونی لحظه به لحظه زیر نظرشون هستیم تا وقتی ببینه اون کاری رو که میبایست میکردی کردی و یه لبخند رضایت قشنگ روی لبانش
بنشینه و اونوقت با یه خواهش یا حتی بدون اون آرامشی سراغت میآد که نگو و نپرس
نه
من که نچشیدم گفتم که سنگینی بارم رو دارم با پوست و استخونم درک میکنم
اما این سنگینی کار خودشو کرده میدونم وقتی برداشته بشه چه حسی داره
برای تعجیل در فرج امام عصر صلوات الله علیه و اینکه راهمون رو قشنگتر ببینیم و قشنگتر بریم
صلوات