ماجراهای ما با خدای همه کاره و به زعم ما زمینی ها گاهی... حکایت غریبی است
حکایت غریبی از دلتنگی ها ،ترس ها،امید ها، بی باکی ها،دلدادگی ها و هزاران "های" دیگر.بعضی از ما
مثل یکی از دو بلدرچینی که مدتی است مهمان خانه ما شده اند، بی تاب رسیدن به نان و نوایی و البته
با اندکی بیم و امید سراغ نعماتی که دست صاحب خانه است می رویم و برخی نیز چون دیگری بدگمان
به آنکه در پناه گرم و امن خانه اش و چرب و شیرین لقمه هایش روزگار سپری می کنیم از سایه نام و
یادش و توهم دائمی غضب جلالیه اش می گریزیم.
انتخاب با ماست بر سراین خوان همواره نانش را با طعم بی مهری و سوءظن بخوریم تا هیچ وقت یک
لقمه خوش از گلویمان پایین نرود یا بی هراس بافته های خیالی،دل و عقل به مالک دهیم و با جسارت
نه با تهور و با خوف نه یاس و با امید نه آرزوهای دراز طعم شیرین لقمه هایش
را بچشیم.
روایت است که خوف و رجاء مومن را که وزن کنی هم وزن در می آیند.