ماه های ابتدایی دانشگاه, برای من همراه بود با خامی دوران دبیرستان و هیجانات
رهاشده بعد از کنکور, سدی که در حد مرگ جدی اش نگرفتم, اما لطف الهی بهترین
نتیجه را داد.
دورانی دلسچب و به یاد ماندنی. شرور و هنجار شکن نبودیم, برعکس به اصطلاح,
زرنگ های مدرسه و دانشگاه نیز بودیم؛ اما نمیدانم شوق یافتن کدام امر نهانی بود
که باعث شد, در فضای سبز دانشگاه به پیشنهاد باز هم نمیدانم کدام تازه وارد به
جمع پنج نفری ما, حلقه ای بزنیم و بساطی فراهم کنیم برای..., حقیقتش برای
احضار روح!
قرار بود پس از فاتحه, حرکتِ یک نعلبکی وارونه بر روی حروف الفبا, توسط روح حاضر
در آن محل, آمار روح محترم یا محترمه را به محترمات تشنه حقایق! ارائه دهد, هیچ
وقت یادم نمی رود, سوالی که همه از پرسیدنش وحشت داشتند این بود:
کجا نشستی؟
بعدها حرمت این کار را( در هر سطح آن) فهمیدم, خدا بیامرزدمان!
اما آنچه از این خاطره قابل تامل می دانم, شوق بشر برای کشف غیب و پی بردنِ
تمام و کمال به وقایع پشت پرده است, وقایعی که هر چند در شرایطی و با اذن خدا
برای عده ای شایسته که اتفاقا هدفشان هم دیدن آن ها نیست, نقاب می گشایند,
اما آنچه خداوند از متقین و نه از دیگران خواسته!
اعتماد به او و ایمان آوردن به ندیده هاست؛ نه اینکه دیدنی نباشند یا خدا, بنده چشم
و گوش بسته بخواهد, نه!
هم دیدنی اند و هم خدا بنده آگاه می خواهد, سخن اینجاست که او می داند آنقدر
توانا آفریده انسان را که می تواند ندیده اعتماد کند به بزرگی خدایی که همه
دیدنی ها فریادش می زنند.
از طرفی هم شاید راز آمیز بودن برخی پدیده ها و حقایق, و عدم کشف کامل آن ها,
محرکی باشد برای ما انسان های تشنه ماوراء, تا به شوق وصال حق که مصداق
اکبر غیب است, مهیای دنیایی دیگر که پرده از تمام غیوب خواهد اوفتاد! شویم و
خود را تا سر حد مرگ این جایی نپنداریم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
راستی مشکلات ویرایشی پارسی بلاگ مدتی است ناتوانمان کرده درمان و یا
سرویس مادری درست و درمان سراغ ندارید؟