سفارش تبلیغ
صبا ویژن

94/2/24
4:17 عصر

عاشق مجرم، مجرمین بی عشق

سالک

 

خراش برمی دارد، زخمی می شود، درد می گیرد، غمگین می شود، وجودم!

انت کما اُحب! تو که بی آلایشی و منزه، هر چه تعادل، تناسب، عظمت، پاکی، زیبایی، مهر و محبت، عطر خوش، صدای گوش نواز، دریاهای عجیب، آسمان های محیرالعقول ... که، از توست!

پس لابد زمانی من، فاعل آن­ها بودم، و شکی نیست که معلول ها، به علتشان برمی گردند؛ و گناهان به فاعل شان، و بمب های سعودی و اسرائیلی به مبداء هایشان.

و ما هم به تو، به تو که علت العللی، تنها پناهگاه و بهترین آن.

بزرگترین گناهمان توبه مستمر از عشق و معرفت به توست، که از اول کارمان در اینجا، همواره سفیرش را به سراغمان می فرستی اما، ما بی اعتنا...، توبه از محبت به تو کوله باری از بی محبتی و نمک نشناسی روی دوشمان گذاشته، عجب موجودات عجیبی هستیم ما! یا مجیر! از شر خودمان به تو پناه!

اما عاشقی، بی جرم رنجید، زخمی شد، به زنجیر کشیده شد، نحیف شد ـ تقریبا هم سطح با زمین ـ آخر، همه ی وَجه وجودش به سوی تو بود، و دیگران ناراضی از این وحدت و عشق، و نگران از شیوع این توحید، تو را کافی می دانست، روی انگشترش هم نامت، و این باورش را حک کرده بود «حسبی الله»، تو هم به پاداش این معرفت، کهف الوری و پناهگاه مردمانش کردی، او را که نامش، موسی پسر جعفر صادق(سلام الله علیهما) است.